جهان بین

سرزمینی افسانه‌ای بر فراز رشته‌کوه‌ها ویژه گردشگران

از پنجره‌ی کنار دستم پستی و بلندی‌های رشته کوه هیمالیا را با حوصله نگاه می‌کنم، هواپیما در حال کم کردن ارتفاع است و حالا من بالای کشوری هستم که آن را «بام دنیا» می‌خوانند.

مهناز زارعی: کشور نپال حدود ۲۹ میلیون نفر جمعیت دارد و تنها با چین و هند همسایه است، واحد پولش روپیه است و ۸ قله از ۱۴ قله‌ی بزرگ دنیا، از جمله کوه اورست را در خود جای داده. ۸۱ درصد مردم نپال پیرو آیین هندو هستند و با این درصد بالاترین پیروان هندو را نسبت به جمعیتشان دارند.

شروع سفرم از شهر کاتماندو است؛ پایتختی که در ارتفاع ۱۴۰۰ متری قرار دارد، از محله‌ی “تَمِل” تا خود میدان “دوربار” قدم می‌زنم، با دیدن قسمت قدیمی شهر احساس می‌کنم به صد سال قبل برگشته‌ام، شهر مثل موزه‌ای زنده در تکاپو است، شروع به عکاسی می‌کنم، مثل همیشه چهره‌ی زنان بیش از هر چیز دیگر سوژه‌ی عکاسی‌ام می‌شود، چهره‌هایی که وجود مرزها هر کدام را به رنگ و لعابی متفاوت آغشته کرده، بی‌وقفه نگاه می‌کنم، به چین‌های نشسته بر پیشانی‌شان فکر می‌کنم، به داستان‌هایی که پشت هر کدام از این چین‌هاست. در میانه‌ی مسیر برای دیدن الهه‌ی “کوماری” وارد معبد مخصوص آنها می‌شوم، کوماری‌ها دختران نابالغی‌اند که مورد پرستش هندوها هستند. باور بر این است که الهه‌ی “تالجو” در جسم این دخترکان نابالغ حلول کرده و آنها مظهر انسانی الهه‌ی تالجو هستند که با شروع اولین چرخه‌ی قاعدگی، الهه‌ی تالجو از پیکر آنها بیرون می‌رود.

وارد حیاط ساختمان می‌شوم بانو کوماری هر از گاهی در یکی از پنجره‌های طبقه اول حضور می‌یابد بازدی کنندگان اجازه‌ی عکاسی از شخص کوماری را ندارند، پس سریع راهم را به بیرون معبد و به طرف میدان دوربار می‌کشم، در میدان مرتاض‌ها و یوگی‌ها را می‌بینم؛ مردانی با ظاهر عجیب و غریب که ترک دنیا کرده‌اند. در قبال گرفتن مبلغی از من اجازه‌ی عکاسی از چهره‌شان را می‌دهند سریع چند عکس می‌گیرم و راهم را برای دیدن مراسم مرده‌سوزی در معبد “پاشوپاتینات” کج می‌کنم.

معبد مشرف به رودخانه‌ی “باگماتی” است، هنگامی که جسدی به پاشوپاتینات می‌آید طبق برنامه‌های قبلی، آنها را از ناحیه شمالی نزدیک پل به رودخانه باگماتی می‌آورند.

اعتقاد هندوها بر این است که یک هندوی سوزانده شده در معبد پاشوپاتینات در تولد بعدی خود به عنوان یک انسان دوباره متولد می‌شود. در مراسم مرده سوزی در نپال خانم‌ها اجازه شرکت ندارند و کل فرایند مرده سوزی برای خاکستر شدن بدن خانم‌ها ۵ ساعت و برای آقایان ۴ ساعت طول می‌کشد و در نهایت خاکستر اجساد به رودخانه‌ی باگماتی روانه می‌شود، از نبود هر گونه بویی که همراه با اجساد مرده باشد شگفت زده شدم. پاکسازی با کافور و سایر مواد احتمالاً این کار را انجام می‌دهد.

صبح روز بعد برای دیدن نشنال پارک “چیتوان” راه می‌افتم؛ شکوهی از طبیعت در سرزمین قله‌ها که ثبت یونسکو است. گاه به رودخانه می‌زنم و گاه قدم در خاک می‌گذارم، آرامش عجیبی دارد این سبزکده، پس دوچرخه‌ی محل اقامتم را امانت می‌گیرم و بدون برنامه روستاهای اطراف چیتوان را رکاب می‌زنم.

مقصد بعدی‌ام شهر” پُخارا” است، شهر آناپورنا، شهر هیمالیا و شهر عاشقان کوهنوردی. از دریاچه‌ی فیوا که دیدن می‌کنم، دل را به دریا می‌زنم و با پاراگلایدر بر فراز هیمالیا پرواز می‌کنم.

در ادامه با چهارچرخی محلی خودم را به “بندیپور” می‌رسانم؛ دهکده‌ای زیبا به سبک نیواری با خیابان‌های سنگی که انگار زمان در آن متوقف شده، زمانی ایستگاهی مهم در مسیر تجاری تبت بوده اما امروزه بدون هیچ وسیله‌ی نقلیه‌ای در آرامش مطلق است.

آخرین مسیرم “بختاپور” است؛ همان شهر باستانی که مرکز سفال نپال و دهکده‌ی از معابد سلطنتی است. زمانی پایتخت کشور نپال بوده و حالا تبدیل به موزه‌ای ارزشمند شده، برای دیدنش ورودی پرداخت می‌کنم. بختاپور باز آن حس غریب را به من می‌دهد، چیزی مثل ترکیب گذشته و حال. انگار بازگشته‌ام به قرن‌ها قبل. دست به چانه می‌گذارم و ترجیح می‌دهم در روز آخر سفرم در گوشه‌ای بنشینم و ساعت‌ها به جریان زندگی آنها نگاه کنم.

عکس‌ها از: مهناز زارعی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا